Monday, June 30, 2008

در باره چه ها می خواستم بنویسم

فراموش کردم.1
می خواستم در باره چند موضوع، اما به اختصار، بنویسم. در باره افزایش احتمال "تحریم فروش بنزین به ایران و تاثیرات آن"، در مورد "برگزیده شدن محمد خاتمی به کاندیداتوری مجمع روحانیون مبارز"، چرایی "بازگشت دوباره سازمان مجاهدین خلق ایران به صحنه سیاست" هم موضوع بعدی بود، رواج مجدد "بیماری سرخک در استان های شمالی ایران و واکسن هایی که در ایران به کودکان زده می شود" هم مورد علاقه ام است. چرایی "تشکیل 31 لشگر جنگی سپاه پاسداران در 31 استان" هم موضوع آخری بود که تمایل به نوشتن شان داشتم. اما همه برای آینده بمانند.1

نه! به تجربه اش می ارزد

نه به تجربه اش می ارزد. من هم می توانم
دو روزه که نمی توانستم وارد وبلاگم شوم. از آدرسش و ایمیلش هم خوشم نمی آمد. "دیلیت" ش کردم. این بیماری همیشگی من بوده و است. آن قدر با وبلاگ ها بازی کردم که بالاخره هم، همه چیزش را گم کردم.1
از ادامه دادن به این کار صرف نظر کردم." نه! نه آقاجان! کار، کار من نیست. وقت و حوصله می خواهد که من ندارم." با خودم گفتم. چند شب قبل، تا صبح بیدار مانده بودم تا آخرین مقاله ام را نوشته و در آن وبلاگ خراب شده، جابگذارم. 1
از طرف دیگر، در وبلاگ نویسی باید ساده، روان و از همه مهمتر، باید " کوتاه" نوشت. اما من روده درازی های روزنامه نگاری را در سرم دارم. هنوز، خیلی روده درازی می کنم.1
ولی امروز، همه چیز، به طور ناگهانی به خاطرم آمد. همه چیز را ویران کردم و از نو درست کردم. برای همین هم سه مقاله قبلی را از "ورد" برداشتم و در این وبلاگ گذاشتم. با خودم هم عهد کرده ام تا کوتاه بنویسم. این هم از کوتاه نویسی امشب من. دراز بنویسم، چه می کنم.1

سه مقاله از وبلاگ چند روز قبل

Monday, June 30, 2008
افتخار بزرگی است تا در کشوری به دنیا بیایی که رهبرانش به زندگی، خوشبختی، رفاه، امنیت، آرامش، سلامتی، زنده بودن و ... تو، این همه اهمیت بدهند.1

بیایید انصاف بخرج بدهید و بپذیرید که ملت ایران، ملت بد ذاتی است! فرق بین خوب و بد ، زشت و زیبا، خدمت و خیانت، و ... را نمی فهمد. قدردان زحمات مسئولان و رهبران کشورش نیست. هست؟

کدم دولت در جهان معاصر را می شناسید که به اندازه رهبران ایران به مردمشان خدمت کرده باشند، اما قدر ندیده باشند؟

آیا دولتی را می شناسید که وقتی یکی از افراد وفادار به خودش هم گروگان گرفته می شود، به اندازه دولت ایران، به اسلام و شهادت اهمیت بدهد؟ چرا که اسلام مهم تر از جان افراد است. نیست؟ باید به جان و سلامتی گروگان ها اهمیتی نداد و گفت: نباید به گروگان گیران امتیازی داده شود؟ این اسرائیل را بنگرید. چقدر ملتش را ناز نازی به بار می آورد و در مقابل مسلمانان چه قدر ضعیف است. می گوید، استخوان سربازان من را که چندین سال قبل مرده اند و استخوان هایشان هم پوسیده است را به من تحویل بدهید تا در مقابل هر جسد پوسیده، حدود سی (30) زندانی را آزاد کنم.1

ولی رهبران ما به جند الله در سیستان و بلوچستان می گویند که باج نخواهند داد.
1
اگر جندالله می تواند و جراتش را دارد، خدمتی به مردم شهید پرور ما بکنند و همه آن گروگان ها را گردن بزند. مگر مادران و زنان ما مرده اند؟ یا به تخم و رحم مردان و زنان شهید پرورمان تیر خورده است؟ همین شب می خوابند و صدها شهید آینده، به جامعه تحویل می دهند. من به جرات می گویم که جندالله می ترسد تا گروگان ها را شهید کند و کارشان، "جنگ "روانی" است.1

مگر بچه های ما، فرزندان خامنه ای و رفسنجانی و احمدی نژاد و ... هستند که خیلی مهم باشند و بود و نبودشان، به بود و نبود اسلام ربط داشته باشد؟ اگر فرزندان آن ها گروگان بودند، باید تا حال نشان می دادیم که جندالله، هم با مردم ایران، هم با دین اسلام و هم با علمای اسلام، بد رفتاری کرده است. باید همه امکانات دولت و ملت را برای آزادی فرزندان آن بزرگان دین، جمع می کردیم.1

موضوع خواهر آقا سید علی خامنه ای را فراموش کنید که برای مدتی بی شوهر ماند. آخر، شوهر خواهرش هم از علمای بزرگ اسلام بوده و است. گر چه در زمان جنگ همکار صدام، در عراق بود و بر ضد ما سخنرانی و تبلیغ می کرد. خوب، ایشان، هم شوهر خواهر آقا(!) بودند و هم از علمای اسلام بودند که قلمشان از خون صدها شهید برتر است. نباید خواهر آیت الله خامنه ای شب ها بدون شوهر می خوابید. برای همین بود که آقا سیدعلی، شوهر خواهرشان را با عزت و احترام از عراق به ایران آوردند و بر روی سرش، آب پاک ریختند و غسلش دادند. نمی شد چشم خواهر رهبر یک ملت شهید پرور را اشگبار گذاشت. می شد؟

این سربازان و درجه داران و افسران که به گروگان رفته اند، چه چیز آیت الله خامنه ای و دیگر آیت الله های بزرگوارمان هستند که برای آزادی فرزندانشان دلمان بطپد. بخواهیم، برویم و در راه نجاتشان یا آزادیشان، شهید شویم. ها؟
بگذارید بمیرند. این همه ملت. هفتاد میلیون! کم عددی نیست! اگر شهید شوند، چند شهید به شهر ها می آوریم. در شهرها می چرخانیم. به مردم نشان می دهیم که "دشمن" داریم و باید برای شهادت حاضر باشند. باید سختی ها را در راه اسلام و علما، به جان بخرند. شهادت افتخار بزرگی برای همه ملت ایران است. ملت ما خیلی خیلی شریفند. خیلی خیلی نجیبند. خیلی خیلی با ایمانند. خیلی خیلی خیلی شهید پرورند. اصلا بچه می زایند تا شهید شوند. مگر خدا لباس شهادت را به تن ملت ما ندوخته است. مگر تنها راه همخوابگی با ده ها حوری زیبای بهشتی، شهادت نیست؟ مگر تنها راه خانه دار شدن، شهادت نیست؟ مگر تنها راه عبور از این دنیا و رسیدن به خدا، شهادت نیست؟ مگر تنها راه رهایی از دست این همه گرانی و تورم هم شهادت نیست؟ مگر تنها راه رهایی از بیکاری هم شهادت نیست؟ مگر تنها راه شندر غاز کمک مالی به خانواده هایمان، شهادت نیست؟ مگر تنها راه ورود آسان فرزندانمان به دانشگاه ها هم شهادت نیست؟ پس چرا باید از شهادت بترسیم و شهید نشویم؟ برای بدست آوردن این همه خوبی، دادن یک جان ناقابل به رهبران سیاسی و دینی ایران کافی نیست. باید هزاران جان می داشتیم تا هزاران بار در راه آن ها شهید می شدیم. تا هم دین اسلام، هم پیغمبر، هم امام علی، هم امام حسین، هم شهدای کربلا، هم خانم فاطمه، هم خانم زینب، هم امام زمان و هم علمای اعلام اسلام، از ما راضی می شدند. حیف که یک جان بیشتر نداریم.1

به من چه که آیت الله خامنه ای و فرزندانش چه می کنند؟ شاید فرزندان مراجع بزرگوار، بهشت را نمی خواهند. شاید پدران آن ها توانسته اند در همین دنیا بهشت فرزندانشان را تامین کنند. من و پدرم که نتوانسته ایم. پس چرا از شهادت بترسیم؟ اصلا چرا یکی پیدا نمی شود که ما را گروگان بگیرد و شهید کند. من از آیت الله خامنه ای عزیزتر از جانم تقاضای عاجزانه می کنم که پول و ثروت ملت ایران را به گروگان گیران ندهند. به خواست آنان، زندانیان جند الله و اشرار را آزاد کرده یا با گروگان ها مبادله نکنند. تا گروگان ها شهید شوند. در مقابل، ما هم زندانیان آن ها را اعدام کنیم. تا به منافع اسلام و علمای اسلام خدشه ای وارد نشود.1

Posted by انصاف at 12:18 AM 0 comments

Saturday, June 28, 2008

امروز 28 جولای 2008 در شهر تورنتوی کانادا، آغاز هفته "لیزبین" ها و "گی " ها یا زنان و مردانی است که با هم جنس خوشان ازدواج و زندگی می کنند. آنان، یک هفته تمام از همه جای دنیا به آن شهر خواهند رفت تا بدون رو در بایستی، خجالت و احساس شرم، برهنه شوند. در باره روش های همخوابگی با همفکر ها و همجنس هایشان و گفتگو کرده ... ، تکنولوزی ها را به نمایش بگذارند و برای بچنگ آوردن حقوق بیشتر در دیگر نقاط دنیا که در آن ها آزادی عمل قانونی ندارند، هم فکری بکنند. بزودی عکس ها و فیلم های آنان بر روی صفحه های مطبوعات و صفحه های تلویزیون ها و اینترنت خواهد آمد تا ما هم آن ها را ببینیم.1

در همین حال که آن ها از آزادی داده شده به آنان لذت می برند، در کشور ما، وجودشان انکار می شود. با این حال آماری که در کشور ما منتشر می شود، خبر می دهد که ما ایرانیان هم در سال های آیند (15 تا 20 سال آینده) بیش از هم اکنون با این پدیده اجتماعی رو به رو خواهیم شد.1

اگر باور نمی کنید، به این آماری که امروز؛ 28 جولای 2008 منتشر شد توجه فرمایید:1

به گزارش خبرگزاري فارس از ايلام، سعيد عبودي ظهر امروز در آيين معارفه مدير كل ثبت احوال استان ايلام افزود: در سه ماهه اول امسال 340 هزار نفر در كشور ثبت ولادت شده‌اند. وي ادامه داد: از اين تعداد متولدين به ازاي هر 105 پسر، يكصد دختر ثبت ولادت شده و از مجموع اين افراد، يك سوم آنان به نام حضرت فاطمه (س) نامگذاري شده‌اند."1"

اگر دو ریالیتان افتاد که هیچ. اگر نیفتاد، من کمکتان می کنم. به این جمله آقای سعید عبودی توجه فرمایید"... به ازای هر 105 پسر، یکصد دختر..." گرفتید؟

نه! باشد. برای این که متوجه بشوید به تاریخ چند سال قبل بر می گردم. در عرض چند سال ناقابل بعد از انقلاب1358 جمعیت ایران به کمک تبلیغات ملاها، دوبرابر شد. وقتی جنگ ایران و عراق رخ داد، پسرها و مردان در جنگ کشته شدند. می توان حدس زد که به خاطر نگرانی روانی مردم از کشته شدن فرزندانشان در جنگ، بدن های هوشمند آدم ها، به جای تولید پسر برای کشته شدن در جنگ، دختر تولید کردند. در آن زمان، ملاها و رهبران سیاسی و مذهبی ایران با هر فریاد "کنترل جمعیت" متخصصان و جمعیت شناسان، مخالفت می کردند و انان را مخالفان نظریه افزایش تعداد مسلمانان بر تعداد دیگر ادیان بحساب می آوردند... ولی وقتی جنگ به پایان رسید و علی اکبر هاشمی بهرمانی یا رفسنجانی سکان ریاست جمهوری ایران را بدست گرفت، به توصیه جمعیت شناسانی چون دکتر خسروی گوش فرا داد و به کنترل جمعیت روی آورد. اما بسیار دیر شده بود. چرا که پیش بینی های آنان در آینده نزدیک به وقوع می پیوست و برای مردم ایران که تنها به فکر تولید فرزند بودند و از تولید امکانات لازم برای زندگی راحت و آسوده فرزندانشان چشم پوشیده بودند (گرانی، فقر، بیکاری، قتل هم دیگر، فساد، فاحشگی، قتل های ناموسی، رواج بی اخلاقی ها و ...) را به ارمغان می آورد.1

کودکان، بسرعت برق بزرگ شدند. کار نبود. ولی باید زندگی می کردند و گرسنه نمی ماندند. فاحشگی و فروش مواد مخدر، سرقت و ... راه های آسانی برای تامین زندگی بود و است. به آرامی هنجارهایی که در طول هزاران سال ذخیره شده و بند تومبان جامعه را نگه داشته بود، از هم باز شد و همه بر سیل رفت.1

چون تعداد دختران و پسران، طبق تناسب ذاتی و طبیعی خود نبود و هنوز هم نیست. تعداد دخترها زیاد بود. باید ازدواج می کردند. اما تعداد مردها کمتر بود. شوهر پیدا نمی کردند. پس باید به روسپیگری و فاحشگی روی می آوردند تا به نیازهای طبیعی خودشان جواب بدهند.شد آن چه که شد و دیدیم و می بینیم نتیجه آن چه که کاشته ایم.1

اما اکنون اتفاق بر عکس آن دوران دارد اتفاق می افتد. تن هوشمند مادران و پدران نمی خواهد فرزندانشان دختر بوجود بیایند که در قانون اسلام حق و حقوقی ندارند. آدم حساب نمی شوند. مجبورند تا فاحشگی بکنند. برای همین هم تن هوشمند ایرانیان، می کوشد تا فرزندانی بوجود بیاورد که خود فروشی نکنند. حق کار و آزادی بیشتری از دختران و زنان داشته باشند. از جنسی باشند کخ حق داشته باشند تا بدون اجازه خانواده یا شریک زندگیشان سفر کنند. درس بخوانند. برای بدست آوردن کار، از مرزها بگذرند. و...1

به گفته جمعیت شناسان، باید در مقابل تولد هر 97 یا 98 نوزاد پسر، 104 یا 105 دختر به دنیا بیاید تا توازن جمعیتی برقرار باشد و برای ازدواج و تامین نیازهای جنسی و سکسی هم، با مشکلی روبرو نشوند. اما بنا به آماری که امروز منتشر شده و شما هم آن را در ابتدای همین مطلب ملاحظه فرمودید، در مقابل هر 104 پسر، تنها 100 دختر زاده شده است. این بدان معنی است که در حدود 15 تا 20 سال بعد، موج جدیدی از ناهنجاری ها در جامعه ما رواج خواهد یافت و آن، گسترش رابطه مرد با مرد آن هم به شکل بسیار گسترده تر خواهد بود که به آن در زبان فارسی "بچه بازی" و در زبان های دیگر "گی" می گویند.1

متاسفانه، اکنون نمی دانیم که چه تعداد از زنان و دختران ایرانی به رابطه با جنس مخالف روی آورده و با هم جنس خود زناشویی کرده اند، ولی می دانیم که سخت گیری دولت اسلامی بر رابطه زن و مرد به طور آزاد و دل بخواهی، باعث رواج هر چند اندک بچه بازی یا گی در ایران به خصوص در شهرهای بزرگی چون تهران شده است. شما می توانید با مراجعه با پارک دانشجو هم آن ها را ببینید.1

این جریان طبیعی، در چند سال آینده به موج بسیار بزرگتری بدل خواهد شد و گی ها یا بچه بازان ایرانی بسیار بیش از این در جامعه دیده خواهند شد. با هم ازدواج خواهند کرد. چرا که به اندازه کافی زن برای ارتباط سالم در جامعه برای همه مردان نخواهد بود.1

اگر شما ازدواج کرده اید، نگران نباشید. آب از سرتان گذشته است. کسانی باید نگران باشند که برای آینده ایران و ایرانیان نگران هستند. این تغییر جمعیت هم قابل کنترل و جبران است. تنها کافی است، اندکی جامعه را آرام کرده و به توصیه های متخصصان گوش داده شود.1


Posted by انصاف at 11:29 AM 0 comment 0


Friday, June 27, 2008

سلام و صد سلام

مدت ها بود که می خواستم وبلاگی سیاسی و خبری و حقوق بشری داشته باشم. وبلاگی برای همه. البته که وبلاگ خصوصی دارم که برای خودم، دل خودم است. اما در عرصه اجتماعی، هر کسی می نویسد. چرا من ننویسم؟
مدت ها به فکر نام وبلاگ بودم. بارها وبلاگ هایی را با نام های مختلف باز کردم. چند لحظه بعد از بینشان بردم. وقت نوشتن هم نداشتم. 1

ترکم. چرا در باره هر چه که در مورد این ملت می اندیشم، می بینم و می شنوم، ننویسم؟

چرا در مورد بزرگان این قوم بزرگ که بدون این که فرهنگ و زبان خودش را بر ایرانیان غیر ترک تحمیل کند، قرن ها بر ایران و ایرانیان حکومت کرد. چرا در باره تاریخ و ادبیاتش، در مورد انسان های بزرگ و تاریخ سازش، در باره انسان های فارس و تورک متعصب که تعصب شان، چشمانشان را بر روی حقیقت می بندد، در باره حق و حقوق انسانی و به خصوص انسان های تورک در آذربایجان ایران ننویسم؟

تصمیم گرفتم، بنویسم. در باره هر چه که پیش بیاید؛ از نیک و از بد روزگار، بنویسم. بدون این که نگران نان و آبم باشم. آخه نان و آب من به هر دو طرف این ماجرا، بسته است. من مثل خیلی ها نانم را از دست دولت نمی گیرم. بلکه با هر دو ملت تورک و فارس کار و همکاری می کنم. نان من به هر دوی آن ها وا بسته است. برای همین هم، از هر دو طرف پان تورک ها و پان فارس ها، کتک می خورم و خورده ام. همان طور که بزرگانی چون استاد بزرگ زبان و ادبیات فارسی؛ جناب آقای دکتر رضا براهنی که از بی مثال ایرانیانی است که به زبان فارسی خدمت کرده، ولی از دست عوام و تحصیل کرده قدر ناشناس فارس ها، کتک می خورد. اگر در باره تورک ها و هم خون هایش حرف می زند، هر دو طرف را بر می آشوبد که چرا چنین کردی و از حقوق تورک ها نوشتی و صدای بلندت، نوای و زاری تورک ها را به گوش جهانیان رساند؟ و آن دیگری می گوید: چرا تا به حال یک کتاب به تورکی ننوشته ای و نمی نویسی؟

البته که خودم را با چنان بزرگانی مقایسه نمی کنم. اقیانوس فضل و ادب دکتر براهنی کجا و چاه خشک و خالی من کجا. اما من هم به خاطر همین زبان مادری، حقوق و موضع سیاسی که دارم، از هر دو طرف افراطی، چماق و زخم زبان نوش می کنم و زندگیم سخت می گذرد. نمی خواهم بدتر از اینی که هشت، شود. برای همین، خواستم ناشناس بمانم. ناشناس ناشناس! چه اشکالی دارد. 1

من تورکم. تورک آذربایجانی هستم که در ایران واقع شده و پایتخت آن، شهر عقب نگه داشته شده تبریز است. ایران را هم دوست دارم. اما نه به اندازه آذربایجانم. دلم نمی خواهد از ایران جدا بشویم. نه به خاطر آن که ایران و فارس ها از دوران پهلوی ها و جمهوری اسلامی، حق و حقوق ما را داده اند که نداده اند و بر ندادن حقوقمان هم اصرار می کنند. بلکه، به خاطر همین ظلم هشتاد ساله، ما ملت های ایرانی با هم بیشتر از گذشته ولی یک طرفه، آشنا شده ایم. از نفت و دیگر سرمایه های ایران استفاده می کنیم که چندان هم قابل چشم پوشی نیست.1

این و دیگر دلایلی که در آینده خواهم نوشت، دلیلی بر آن نمی شود که به هر بها و قیمتی، تن به ذلت و ظلم ایران یک بانده که تنها برای زبان فارسی و فارس زبانان باز است که در آن جایی برای ایرانیان غیرفارس نیست، بدهیم. گر چه مخالف تجزیه هستم. اما در عالم سیاست، هر گزینه ای را بر روی میز می گذارند و بررسی می کنند و بعد از مذاکره و مباحثه ها، به انتخاب تاکتیک ها می پردازند.1

تاکتیک ها، برای کوتاه مدت و برای نیل به هدف یا هدف های نهایی، تغییر می کنند. اما اشتراتژی ها که "به دست آوردن حقوق انسانی و برابر یا بیشتر از فارس ها"است، ثابت خواهد ماند. لذا ممکن است، من هم روزی در مقابله با افراط گرایی فارس های روشنفکر، حکومتیان و سیاستمداران سراسری که در ایران یا خارج از آن ساکن هستند، دست بردن به سلاح برای گرفتن حقوق خودمان را مجاز بدانم.1

ولی هنوز امیدوارم. چرا که در عالم سیاسی، سیاست و چانه زنی و مذاکره، کم هزینه ترین راه حل برای ایصال به مطلوب است. برای همین، نباید راه را به این زودی ها به مسیر تجزیه طلبی و تاسیس یک کشور یا کشورهای دیگر در کنار ایران، برد.1

آیا فارس های ایرانی چنان جامد، خشک و متعصب هستند که نمی توان با آن ها بر سر مسایل انسانی، حقوق و منافعلی ملی یا منافع ملی منطقه ای به تفاهم رسید؟ در حالی که برای "حقوق بشر" سینه چاک می کنند.1

تصور می کنم که در عالم سیاست و سیاستمداری، هر چیزی امکان پذیر است. نباید عجله کرد. این چنین کارهایی با عجله، راه به جایی نمی برند. اگر هم راه به جایی ببرند، به خون ریزی و گشتارگاه ها ختم خواهند شد.1

امیدوارم، ایرانیانی که دلشان برای انسان ها و حقوق انسانی ایرانیان می تپد، به این مسئله بیاندیشند و آینده را از هم اکنون با دشمنی و خونریزی نقاشی نکنند. عقلای ایرانیان تورک، فارس، عرب، کرد، ترکمن، شمالی، مازنی، خراسانی، سیستانی و بلوچستانی، لر و بختیاری، بوشهری و ... را فرا می خوانم تا بیایند و حقوق هم را برسمیت بشناسند و از خون ریزی های احتمالی که احتمالش هم کم نیست، در آینده بکاهند. موفق باشید!1

Posted by انصاف at 10:58 PM 0 comments